شکوفه
اینجادر سائوپائولو زمستان است، پارسال همین موقع در هرات تابستان بود. شب بود نزدیک نیمهشب و من مثل همیشه کمخواب بودم، اما نه مثل حالا بیخواب...
هرات بعد از بهار خیلی بعید است درختان شکوفه بزایند ولی اینجا حتی در این زمستانی که نمیدانم کجایش به زمستان میخورد درختان زیادی عیالوار شکوفههای بیشمارند. درخت زیبای خانهی ما مرا بیست و سه سال پیش، فصل پاییز در قم یکی از شهرهای ایران در عالم مهاجرت به دنیا آورد و بلافاصله پدرم اسمم را شکوفه گذاشت. نمیدانم به چه دلیلی پدر این اسم را برایم انتخاب کرد، کدام درخت در پاییز شکوفه میدهد که مادرم اولین آنها باشد و من نشانهی بی برو برگشتش. یا کجای چهرهی گندمیام که چشمهای بادامی، دماغ نخودی و لبهایی که هیچ دیده نمیشوند در آن خودنمایی میکند مرا به این اسم شبیه میکند؟
شاید اگر مثل دخترهای ایرانی یا تاجک پوست سفید و صورت ترگل ورگل داشتم میشد سنخیتی بین این اسم و آن چهره پیدا کرد نه حالا که فقط بی ربطی ربط بین من و اسمم هست. روال زندگی هرکس به نوعی با قسمتهای پیشین و بعد ربطی دارد ولی همین هم در زندگی من به بیربط ترین شکل ممکن رغم خورد.
از همان ابتدای کودکی به آب وهوای مرطوب فصل بهار حساسیت داشتم و تمام این فصل به خصوص روزهای ابری تمام تنم کهیر میزد و آب بینیام سیل آسا جاری میشد...ادامه دارد