Sabzine

Sabzine

وبلاگ سبزینه وبلاگ شخصی نویسنده است که دل نوشته‌ها و حرف‌هایش را با خواننده‌های وبلاگ شریک می‌کند.

من نوشتهٔ سوم

من نوشتهٔ سوم

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/31 19:27 ·

من نوشتهٔ سوم
گاهی دلم می‌خواهد دوباره در کوچه‌های چهارده متری راه بروم، مثل قدیم نه حالا که بوی متعفن طالب همه جاست. با شاگردانم مسیر مدرسه تا خانه را حرف بزنم و به درد و دل‌هایشان گوش بدهم. از گرد و خاک هرات و حساسیت‌های فصلیم، از گرمی هوا شکایت بکنم و سری به خانه‌ی همیشه امن پدر بزنم. با مادر  یک پیاله چای سبز با چاشنی آرامش بنوشم. چقدر زود عادت‌های همیشگی‌ام به یک حسرت پر ای‌کاش بدل شدند. مادر می پرسد خوبی؟ با آب و تاب از حال خوب خودم و آب و هوای خوب اینجا تعریف می‌کنم ولی مادرست... آنقدر گیرنده‌ی وجودش و سنسورهای احساسی‌اش قدرتمند هستند که فریبم را نمی‌خورد، دوباره می‌پرسد. خدا ببخشد با هزار قسم تأکید می‌کنم خوبم و هیچ دلتنگ نمی‌شوم. شاید این قسم‌ها مصلحتی حساب شوند و زیاد بارم سنگین نشود.

من نوشته دوم

من نوشته دوم

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/28 13:58 ·


دلم پر می‌زند تا صدایت را بشنوم، زنگ می‌زنم. بوق اول دوم، هنوز سومی تمام نشده که صدایت در گوشم طنین می‌اندازد:
-الو
بغضم می‌گوید با عجز و زاری بگو که دل تنگی، بگو که آغوشش را می‌خواهی، بگو هر شب در دو قدمی لمس کردنش از رویای وصال به کابوس واقعیت بر می‌گردی. بگو مملکت مردم، بهشت هم که باشد مملکت ما نمی‌شود. بگو که سر هرنمازی که در مسجد می‌خوانی آنانی را که هست و بودمان را به باد دادند نفرین کن و این بار مهربان نباش!
بگو که غریب ترین این شهری... 
اما دل می‌گوید، دلش نازک تر از آن است که تاب بی‌قراری تورا داشته باشد. داغ دلتنگی بر دلش کافیست بگذار بی‌قرار بی‌قراری‌هایت نشود. 
 بغضی که به گلویم چنگ زنان فریاد می‌زند را فرو می‌بلعم و با تمام تتمه امید گوشه‌ی دل می‌گویم:
-الو
گل از گلش می‌شکفد، خودم را نفرین می‌کنم او مستحق این تلخی و این اشتیاق ناپایدار نیست
- دختر مه خوبی
با شرمندگی تمام در حالی که آن بغض لعنتی دیواره‌ی حنجره را خراش می‌دهد:
-خوبم، کاملا خوبم...

من نوشتهٔ یکم

من نوشتهٔ یکم

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/15 06:22 ·


دلم پر می‌زند تا صدایت را بشنوم، زنگ می‌زنم. بوق اول دوم، هنوز سومی تمام نشده که صدایت در گوشم طنین می‌اندازد:
-الو
بغضم می‌گوید با عجز و زاری بگو که دل تنگی، بگو که آغوشش را می‌خواهی، بگو هر شب در دو قدمی لمس کردنش از رویای وصال به کابوس واقعیت بر می‌گردی. بگو مملکت مردم، بهشت هم که باشد مملکت ما نمی‌شود. بگو که سر هرنمازی که در مسجد می‌خوانی آنانی را که هست و بودمان را به باد دادند نفرین کن و این بار مهربان نباش!
بگو که غریب ترین این شهری... 
اما دل می‌گوید، دلش نازک تر از آن است که تاب بی‌قراری تورا داشته باشد. داغ دلتنگی بر دلش کافیست بگذار بی‌قرار بی‌قراری‌هایت نشود. 
 بغضی که به گلویم چنگ زنان فریاد می‌زند را فرو می‌بلعم و با تمام تتمه امید گوشه‌ی دل می‌گویم:
-الو
گل از گلش می‌شکفد، خودم را نفرین می‌کنم او مستحق این تلخی و این اشتیاق ناپایدار نیست
- دخترم خوبی
با شرمندگی تمام در حالی که آن بغض لعنتی دیواره‌ی حنجره را خراش می‌دهد:
-خوبم، کاملا خوبم...

برشی از یک آرزوی شیرین

برشی از یک آرزوی شیرین

کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس کاربر بلاگیکس · 1401/03/08 01:38 ·

دلم می‌خواهد. یک روز که بی‌خبر در خانه مشغول گردگیری‌ام صفا در خانه‌ام را بزند، متعجب بشوم که چه سر زده! و صلح و سرمستی به قیافهٔ بهت زده‌ام بخندند...
به صرف یک پیاله آرامش به خانه دعوتشان کنم و این لحظه یک عمر به درازا بکشد...