من نوشتهٔ سوم
من نوشتهٔ سوم
گاهی دلم میخواهد دوباره در کوچههای چهارده متری راه بروم، مثل قدیم نه حالا که بوی متعفن طالب همه جاست. با شاگردانم مسیر مدرسه تا خانه را حرف بزنم و به درد و دلهایشان گوش بدهم. از گرد و خاک هرات و حساسیتهای فصلیم، از گرمی هوا شکایت بکنم و سری به خانهی همیشه امن پدر بزنم. با مادر یک پیاله چای سبز با چاشنی آرامش بنوشم. چقدر زود عادتهای همیشگیام به یک حسرت پر ایکاش بدل شدند. مادر می پرسد خوبی؟ با آب و تاب از حال خوب خودم و آب و هوای خوب اینجا تعریف میکنم ولی مادرست... آنقدر گیرندهی وجودش و سنسورهای احساسیاش قدرتمند هستند که فریبم را نمیخورد، دوباره میپرسد. خدا ببخشد با هزار قسم تأکید میکنم خوبم و هیچ دلتنگ نمیشوم. شاید این قسمها مصلحتی حساب شوند و زیاد بارم سنگین نشود.